اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

عيدفطر

امروز عيدفطر شد و ما طبق معمول سالهاي گذشته ناهار با كل طايفه ميريم به كوه و دشت و بيابان ولي امسال با تمام سالها فرق ميكنه چون يه فرشته كوچولو به جمع ما اضافه شد و با اومدنش شادي رو هم با خودش آورد عيدت مبارك  عزيزم البته شما زياد حالتون خوب نبود و من نتونستم زياد ازت عكس بگيرم چون همش گريه ميكردي ...
21 مرداد 1392

جشن شش ماهگي

امروز برات ماه گرد ششمت رو گرفتم  شش ماه از حضور تو در كنار من ميگذره شش ماهي كه هر لحظه اش اندازه يك دنيا مي ارزه شش ماهي كه نمي تونم وصفش كنم كه چه زيبا گذشت و اين چندماه با تمام كل عمر من حتي قابل مقايسه هم نيست در كنار تو و شاهد بزرگ شدنت بودن تويي كه فرشته آسموني و قدم به اين دنياي خاكي گذاشتي و تويي كه من رو لايق مادر بودن خود دونستي عزيز دلم با تمام وجودم عاشقانه ميپرستمت   ...
15 مرداد 1392

واكسن شش ماهگي

امروز ماماني ميخواد ببرت واكسن بزنه ولي بازهم دلشوره و باز هم اضطراب انگار هر دفعه كه ميخوام ببرمت از سري قبل بيشتر دچار استرس و اضطراب كه انگار تمومي نداره هفته پيش كه بردمت دكتر وزنت 8.900 بود قدت 66 و دور سرت44 بهت 18 قطره استامنيفن دادم و ميخوام با بابايي بريم مركز بهداشت زاگون تا برات واكسنت رو بزنن اميدوارم اذيت نشي خب خدا رو شكر دست خانم پرستار خوب بود و شما زياد اذيت نشدي به خاطر همين بعدازظهر با عمو محمد رفتيم سيدارون تا شما حالشو ببرين البته يه كمي تب دارين كه اين طبيعي هست وقتي اميرمحمد دلش نميخواد كسي بگيرش وقتي اميرمحمد گلابي رو سفت ميگيره و كسي هم نميتونه اونو ازش بگيره ...
10 مرداد 1392

دومين سفرت

 بابات و عشق رفتن به وطنش و باز هم ما راهي كلاردشت شديم 5 ماهت هست و عمو حميد و خانواده اش بعد از عيد هنوز تو رو نديدن و نمي دونن پسر ماماني چقدر تغيير كرده و چقدر شلوغ تر شده وقتي كه براي عيد رفته بوديم شما اكثر مواقع خواب بودين و وقتي بيدار ميشدين با يه گريه كم اعلام بيدارباش ميدادين ولي الان با كوچكترين صدا بيدار ميشين و وقتي هم كسي دورت نباشه ميزني زير گريه و جيغ ميكشي البته بايد بهت بگم كه عمه فرشته برات يه دختر عمه آورده و ما بيشتر قصدمون رفتن به خونه عمه فرشته در ساري هست و از اون طرف هم به كلاردشت ميريم بعد از رفتن به ساري و برگشت به كلاردشت به مازيچال رفتيم و اين هم نمايي از مازيچال و گرفتن عكس از  شما و پدر ...
19 تير 1392

شش ماهگي

امروز وارد شش ماهگيت شدي چقدر زمان زود ميگذره و مامان كمتر از يك ماه ديگه بايد شما رو بزاره و برگرده سركار خيلي دلش ميخواد كه بتونه مرخصي بگيره تا شما يك ساله بشين آخه هر روز كه ميگذره شما كاراي جديد انجام ميدين و هر روز خوشمزه تر از قبل ميشين اصلا تحمل دوريت رو ندارم هرجا كه ميرم تو رو هم با خودم ميبرم درست كه اذيت ميشي ولي مامان نمي تونه دوريت رو تحمل كنه چقدر قشنگ روي ماشين نشستي عزيزم     ...
10 تير 1392

5 ماهگي

 شروع كردي به ادا كردن بعضي از اصوات وقتي شروع ميكني كل خونه صداي تو ميپيچه اصلا دوست نداري تنها باشي همش  در حال دست و پا زدن هستي و ماماني به اين فكر ميكنه كه تو چرا خسته نمي شي دوست داري يكي همش باهات بازي كنه وقتي كه ميخندي به حالت قهقه مي افتي كاملا  اطرافيان رو مي شناسي و اصلا بغل غريبه ها نمي ري و اگر احيانا كسي بغلت بكنه ميزني زير گريه عاشق ايني كه لخت باشي نه بلوزي و نه شلواري ...
10 تير 1392

رفتن به باغ آقاجون

امروز براي اولين بار رفتيم اوشان فشم و همگي به باغ آقاجون رفتيم تا آب و هوايي عوض كنيم خيلي خوش گذشت از خنده هات معلوم بود كه به توهم خوش گذشت اميدوارم هميشه خنده رو  لباي نازت باشه عزيز دلم . اينجا بابايي ناپرهيزي كرد و شما رو روي علفا گذاشت ماماني پستونك خودته پس چرا انقدر سفت گرفتيش كسي ازت نميگيره قربون اون خنده هات كه عاشقشم عكسي با مامان جون و آقاجون اميرمحمد با ماماني و بابايي و در آخر عكس دسته جمعي بدون حضور خاله اكرم چون داشت عكس ميگرفت ...
18 خرداد 1392

چهارماهگي

سه روز ديگه مونده كه بري تو 4 ماه ولي ماماني زودتر ازت عكس گرفت توي اين ماه ميتوني به پشتي لم بدي ولي زود چپه ميشي و كاملا  دستت رو ميزاري تو دهنت در ضمن وقتي رو شكم ميخوابي سرت رو كاملا بالا  نگه ميداري و اون موقع كه آب دهنت سرازير ميشه روي متكا و خوردني تر از هر موقع ديگه ات مي شي وقتي كه داري مي افتي هم دست از خوردن دستات برنميداري اميرمحمد وقتي روي شكم خوابيده وقتي كه راحت روي تشكت خوابيدي و يه نفر هم باهات بازي ميكنه و تو بهش ذل ميزني اينجا ماماني رفتي توي 4 ماهگي نمايي از دستاي كوچولوت ...
10 خرداد 1392

سفره حضرت رقيه(ص)

مامان براي سلامتي تو يه سفره انداخت چون وقتي كه تو دل ماماني بودي خيلي برات اتفاقاي بد مي افتاد و مامان اصلا فكرش رو نمي كرد كه پسمليش قوي و سالم بياد تو بغلش و اين سفره به شكرانه وجود تو هست عزيزم ...
25 ارديبهشت 1392

سه ماهگي

فقط ميتونم بهت بگم كه عاشقتم و خدا رو هر لحظه شكر ميكنم كه منو لايق تو دونست پسرم شما الان 3 ماه و 10 روزتون هست قربون اون آب دهنت كه همش آويزونه راستي اين لباسي كه تنت هست انتخاب خاله اكرم هست دستش درد نكنه آخه خيلي بهت مي ياد ...
21 ارديبهشت 1392